10معجزه در جنگ 33 روزه لبنان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود









نظر شما درباره این وبلاگ و مطالب ان چیست؟


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 357
بازدید دیروز : 138
بازدید هفته : 1152
بازدید ماه : 1117
بازدید کل : 137426
تعداد مطالب : 327
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1



A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites! A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!

بنام خدا
سرباز اسرائیلی : حزب الله با شمشیر می جنگید!!!

این داستان درتلوزیون اسرائیل و درروزنامه هاآرتص صهیونیستها منعکس شد وخواننده ی گرامی می تواند وارد سایت انگلیسی روزنامه مزبورشود و مطالب بیشتری ازاین دست را درآنجا پیداکند.

کانالهای تلویزیونی اسرائیل ازیکدیگر پیشی می گرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا در استودیو بیایند و میهمان برنامه ی آنان شوند و ازفاجعه ای که برایشان رخ داد آشنا و ازماجرا مطلع شوند.

یکی ازافسران لشکر «غولانی» که نامش «ایثان آیخنر» و یکی ازدستانش قطع شده بود، دربرنامه حضور داشت. مجری برنامه از او پرسید چه شد که دستت درجنگ قطع شد؟ او هم پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت.

ایثان گفت : جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم، درحالی که وارد حومه ی شهر بنت جبل می شدیم و تعدادمان هم بسیار زیاد بود. من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش دهم و درعین حال با دوربین تفنگم، برخی خانه ها را زیرنظر داشتم تا هرگونه تحرک و جابجایی نیروهای حزب الله را رصد کنم. این بود که سه تن ازرزمنده های مقاومت اسلامی را دیدم که آرام و آهسته داشتند به سوی ما نفوذ می کردند تا سربازانمان را غافلگیر کنند.

در وهله اول به نظرم آمد که آنان هدفهای بسیار آسانی هستند، لذا همین که خواستم هدفگیری کنم و بطرف آنان تیراندازی نمایم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دورشد، من خیلی آشفته و وحشت زده شده بودم!

خانم مجری با شگفتی ازاو سؤال کرد: واقعاً آنها با شمشیر و اسب می جنگیدند؟! افسر اسرائیلی (ایثان) جواب داد: بله، حتی بعضی ازسربازان به من گزارش دادند تک سواری با اسبی تندرو آنها را دنبال می کرد و آنچنان سریع می گذشت که نمی توانستیم اورا هدف قرار دهیم.

************

عجایبی اززبان دشمن

یکی ازنظامیان اسرائیلی که درجنگ علیه حزب الله شرکت کرده بود گفت:

 وقتی حکومت ما جنگ را ضد لبنان تحمیل کرد، من درمنطقه (ایتاء الشعب) بودم که تک سواری با جامه سفید دربرابرم ظاهر شد، درحالی که براسب سفیدی سوار شده بود و شمشیری بدست داشت،

ضربتی به من وارد کرد که دستم قطع شد و ازنظر پنهان شد. گفته می شود که ایشان یک افسر اسرائیلی است که روزنامه های اسرائیلی هم داستانش را ذکر کرده اند.

************

تک سواری سپید پوش

یکی ازنظامیان اسرائیل که درجنگ 33 روزه علیه حزب الله و درنبرد وعد الصادق مشارکت داشت، گفت :

 وقتی من درجنگ بودم، تک سواری سپید پوش در برابرم ظاهر شد و با دستش به صورتم زد، آنگاه مرا رها

کرد و ازچشمم پنهان شد. ازآن پس ازچشمم به مدت دو روز اشک می آمد!

************

تونل

یکی دیگر از نظامیان اسرائیل که درجنگ شرکت کرده بود گفت : رزمندگان حزب الله تونل هایی دارند لذا وقتی به آنها حمله می کردیم، آنها مثل اشباح از

زیرزمین با جامه های سپید خارج می شدند، ماراهدف قرار می دادند و بلافاصله پنهان می شدند.

************

چه کسی موشک ها را جابجا کرد ؟

یکی ازرزمندگان مقاومت اسلامی لبنان نقل می کند : ما گروهی ازرزمنداگان درجای خاصی قرار گرفته بودیم و درعین حال مسؤولیت شلیک موشک های کاتیوشا علیه دشمن صهیونیستی برعهده ما بود. دستور آمد که تعدادی ازاین موشکها را به جای دیگری منتقل کنیم، اما ما فوق العاده خسته بودیم. ضمناً لازم به ذکر است که این دستور شبانه بدست ما رسید. لذا مطابق دستور توانستیم 5 یا 6 موشک را جابجا کنیم. بقیه را برای فردا صبح واگذار کردیم و خوابیدیم .

 وقتی برای نماز صبح بیدار شدیم متوجه شدیم تمامی آنها که تعدادشان 40 موشک بود منتقل شده است. هنوز هم نمی دانیم چه کسی این کار را انجام داده است.

 

************

ومارمیت اذرمیت...

یکی ازنیروهای مقاومت گفت :

ما درحال درگیری زمینی با دشمن صهیونیستی بودیم و هریک ازما 4- 5 خشاب گلوله بیشتر نداشتیم. درگیری خیلی شدید بود.

گلوله های یکی ازبرادران ما تمام شده بود، او ناگهان متوجه شد سلاحش با نبود هیچ گلوله ای همچنان شلیک می کند. مثل این بود که هنوز گلوله دارد.

************

5 موشک

یکی ازدلاوران مقاومت تعریف می کرد :

 من همراه گروهی ازبرادران بودم که وارد یکی ازخانه های خالی ازسکنه شدیم.

 ناگهان هواپیمای دشمن همین خانه را هدف قرار داد و تعداد 5 موشک بسوی ما شلیک کرد. اما هیچیک عمل نکرد.

************

مردان بی سر

با پایان یافتن جنگ 33 روزه، حدود 300 سرباز اسرائیلی برای درمان و نقاهت به بیمارستانهای اروپایی فرستاده شدند. چند نفر ازاین سربازان دریک برنامه تلویزیونی شرکت کردند :

دانی : ما اشباحی را می دیدیم که با ما می جنگیدند.

مجری : چگونه ممکن است؟ بیشتر توضیح دهید.

دانی : بارها به فرماندهی گفته ام که صحبتهایم عین حقیقت است. آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر یا قرصهای روانگردان استفاده کرده ایم. به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی روی ما انجام دادند.

مجری : دانی، تو می دانی اشباح وجود ندارند. تو می توانی ازمهارت نیروهای حزب الله دراختفا و سرعت عمل صحبت کنی. اما ازاشباح نه.

دانی :  من مطمئنم آنها اشباح بودند. شما می توانی برای من بگویی آنها چگونه درآسمان پرواز می کردند؟

( مجری و حاضران می خندند)

(مجری ازیک سرباز دیگر سؤال می کند.) : رافی تو درگزارش خودت آورده بودی که جنگ آورانی را دیده ای که بدون سر بودند. که با شما می جنگیدند. این موضوع را چطور تفسیر می کنی؟

رافی : من تنها کسی نبودم که آن موجودات را دیده ام. بلکه همه افراد یگان ما شاهد آن بودند.

مجری : خوب درآن موقع شما چه کردید؟!

رافی : هیچ! ازمواضعمان پابه فرار گذاشتیم.

مجری : آیا قبول داری که صحنه هایی که دیدی، درنتیجه استرس و ترس و وحشت جنگ بوده؟!

رافی: من به شما اطمینان می دهم که تمام افراد گروه این رزمندگان بی سر را دیده اند و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند.

( دانی و رافی و بقیه افراد گروه را به بیمارستان های سوئیس و فرانسه اعزام کردندتا تصویر آن موجودات را ازذهن خارج کنند)

************

چه کسی مرا به اینجا آورد؟

یکی ازرزمندگان مقاومت اسلامی لبنان به من گفت :

 درجنگ ، زد و خردهای زمینی زیادی پیش آمد. ازجمله آنها این بود که یک نفر ازما با گروهی ازاسرائیلی ها درحال جدال بود. این زد وخرد مدت زیادی طول کشید، تاجایی که همه خشاب هایش خالی شد، او فکر می کرد که بزودی به شهادت خواهد رسید.

تانکها و مسلسل ها مدام بسوی او شلیک می کردند تا اینکه برزمین افتاد. لحظه ای بعد بیدار شد و خود را بین دوستانش یافت درحالی که جز چند زخم سطحی، آسیب دیگری ندیده بود. ازآنان پرسید : چه کسی مرا به اینجا آورد؟ گفتند : هیچ کس، تو خود به اینجا آمدی؟

************

به هدف زدی

یکی ازرزمندگان حزب الله که مسؤول پرتاب موشک های ضد تانک و بولدوزر بود، به من گفت : تعداد زیادی ازادوات دشمن وارد خاک لبنان شدند. لذا من پس ازصدور تصمیمات لازم ازمراکز فرماندهی بطرف موضع خود حرکت کردم و چند لحظه بعد شروع کردم به مجهز کردن خمپاره ها تا بعد مجبور نباشم با تأخیر مواجه شوم.

 درهمین حال تماس گرفتند و گفتند تانکها را بزن. به آنان گفتم: چند لحظه مهلت بدهید. دوباره تماس گرفتند و گفتند آفرین درست به هدف زدی. درحالی که خمپاره ها اصلاً دردست من نبود. به آنان گفتم : من که هنوز چیزی شلیک نکرده ام. بعد به تانک های دشمن نگاه کردم و متوجه شدم تانکها درحال سوختن است.



A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites! ***
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!

:: موضوعات مرتبط: مذهبی , مهدويت , مقاله , داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 513
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
ن : مهدی محمدی
ت : جمعه 28 مهر 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');